دردونه ی مامان
سلام دیروز توی خونمون روضه گرفته بودیم به مناسبت شهادت حضرت معصومه (سلام الله علیها) البته روضه ی ما مردونه بود. چون خونه ی ما کوچیکه و نمی تونستیم روضه مون رو زنونه مردونه بگیریم. قرار شد ما خونه ی دایی بریم.ما ناهار خونه ی دایی بودیم و عصر بابا با غذاهایی که از روضه اضافه اومد به خونه ی دایی اومد. شام رو اونجا خوردیم و با دایی خداحافظی کردیم و راه افتادیم به طرف حرم . به حرم که رسیدیم به حضرت معصومه سلام الله علیها سلام دادیم و زیارت کردیم .بعد از یک ساعت بابا به دنبال ما اومد و به خونه برگشتیم. به خونه که رسیدیم خونمون خیلی قشنگ شده بود.بابا جونم خونه رو سیاه پوش کرده بود و هنوز خونه ما بوی روضه و عزاداری می داد. من تا میکروفون رو دیدم .به اجیم گفتم تا میکروفن رو به من بده. آجی هم میکروفن رو روشن کرد و من شروع کردم به خوندن..... اجازه میدی با هیئت محلمون ...با بچه های کوچمون لاهی شهر قم بشیم...... زیالت حلم بلیم.) ترجمه: (حسنی یه روز با داداشش ..... گفتم مامان مهربون اجازه میدی با هیئت محلمون ...با بچه های کوچمون راهی شهر قم بشیم...... زیارت حرم بریم.) یه دفعه دیدیم که از طبقه بالا صدا میاد (آخه ما توی آپارتمان زندگی می کنیم) مامانم ساعت رو نگاه کرد.......... 11و 40 دقیقه شب بود. زود به آجیم گفت که میکروفن رو خاموش کن .... بدو آجی مهربونم. پ.ن: توی حرم نائب الزیاره ی همه پارسی بلاگی ها بودیم.
(حسنی یه لوز با داداشش ..... گفتم مامان مهلبون
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |