دردونه ی مامان
شب جمعه بابا منو برده بود قم به قم که رسیدیم یکسره رفتیم حرم حضرت معصونه(سلام الله علیها) بعد از زیارت مامان می خواست از من عکس بگیره . اما حدود یک هفته است که من خوشم نمیاد کسی ازمن اَس بگیله. همش به مامانم میگم: اَس نَگیل (عکس نگیرید) این عکس ها رو هم مامانم با کلی زحمت از من گرفته اینجا دستمو تکون دادم و به مامان گفتم که ازم اَس نگیل اما گوش نکرد.
اینجا مامان می خواست در حال بوسیدن در حرم ازم عکس بگیره منم نشستم تا نتونه عکس بگیله.
بالاخره شروع کردم به بوسیدن در حرم مامانم هم سریع این عکس رو با زحمت فراوون شکار کرد. التماسسسس دعای خیر بابا جون امشب که از هیئت برگشت، غذای هیئت آورده بود. خیلی خوشمزه بود. قیمه ی هیئت حضرت زهراء(سلام الله علیها) یه دونه غذا برداشتی و به مامان گفتی که می خوای خودت بخولی. همه اش رو هم می خواستی بریزی زمین. دیگه از غذا سیر شده بودی و بهانه می گرفتی. یه دونه زرشک خوردی به مامان گفتی : آخ تُرشیدَم.آب می کام. منم موقع غدا خوردن ازت عکس گرفتم. حواست به غذا خوردنت بود والا نمی گذاشتی ازت عکس بگیرم.
فاطمه دقیقا دو سال و هفت روزشه و به خاطر ایام فاطمیه براش تولد نگرفتم. در صورت عدم مشاهده عکس ها اینجا و اینجا و اینجا و اینجا کلیک نمایید.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |