دردونه ی مامان
امروز فاطمه جون یک کمی حال نداره سرما خورده براش آویشن درست کردم و آوردم فاطمه جون میگه داگه داگه ( داغه داغه)ا آبجی زینبش بهش میگه : فاطمه جون آویشنت رو فوت کن تا خنک بشه بخوری من بهشون گفتم که فوت کردن توی غذا و خوراکی مکروهه فاطمه میگه: آجی زینب فوت کردن مَهمونِ فاطمه امروز می گفت: مامان من بَدَم؟ گفتم نه شما خوبی. گفت: مامان من لِشتَم؟ یعنی: مامان من زشتم. گفتم : نه شما خوشگلی فاطمه می گه: من حوشِلَم، دِبه حوشله یعنی: من خوشگلم ، زینب خوشگله من پسته بِکام اِلا یعنی : من پسته می خوام یالا منو دَل کن مامان جون یعنی : مامان منو از توی تاب بیار بیرون جوجه جوجه اگیستان جوجه جوجه طلایی نوکت سرخ و حنانی تخم خود را شکستی چه گونه بیرون داستان گفتا جایم تَن بود دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه داش داش نه کس ز من حَبَر داشت به خود دادم تکان دان مثل رستم پهلِهان تخم خود را شَکَستَ این گونه بیرون داستان جوجی جوجی طلایی جوجی جوجی طلایی مامان شمکم درد گِلِفِه یعنی مامان شکمم درد می کنه کلوچه رو دیده بود و می گفت: مامان اَ ینا پیدا کَدَم تاب تاب عباسی خدا منو ننداسی اگه منو نَناسی دیگه نمیام بازی
نُتوم یا نِتونمَ یعنی: نمی تونم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |